سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نگاه اول
  •   پدر
  •  

    پدر!

    دستانت تندیس عشق را می ماند و نگاهت تا بلندای آسمان پر میکشد.سکوتت بیانگر هزاران شور و کلامت چراغی در بیابان خلوت من است.

    تو در قلب من فانوسی را مانی که در گوشه ای از قبرستانی متروک کورسویی از امید به زندگی را در چشمان بی فروغ پیر بیغوله نشین همسایه گورستان زنده کرد.

    پس تو ای پدرم!

    ای چلچراغ شبهای سرد و تاریک زمستانی ام که قلبم با وجود تو همیشه بهاری است،بمان تا هرگز غنچهی امید در قلب من با خزان عمر پژمرده نگردد.

                                                                              

                                                                               بابایی تولدت مبارک.

     

     

                                                             

                                         



  • نویسنده: نسترن(یکشنبه 84/12/21 ساعت 6:32 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   زندگی
  • زندگی طغیانی ست بر تمام درهای لسته و پاسداران بستگی.هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای ست که بیهودگی و مرگ را تعلیم میدهد.

    لحظه ای ست متعلق به گذشتگان که در حال رخنه کرده است.

    لحظه ای ست اندوه بار و توان فرسا.

    اینک،گسستن لحظهای دیگران را چون پوسیده ترین زنجیرهای کاغذی بیاموز.

    باری گریختن،تنها از احساسات کودکانه خبر میدهد؛اما تکرار در گریز،ثبات در عشق را اثبات میکند.

    عشق،وابستگی ست.

    انحلال کامل فردیت است در جمع.

    من_ایمان دارم که عشق،تنها تعلق است.

    عشق،وابستگی ست.

    انحلال کامل فردیت است در جمع.

    عشق،مجموع تخیلات یک بیمار نیست.

    آنچه هر جدایی را تحمل پذیر میکند اندیشهی پایان آن جدایی ست.

    زندگی،تنهایی را نفی میکند،و عشق،بارورترین تمام میوهای زندگی ست.

    بیاموز که محبت را از میان دیوارهای سنگی و نگاههای کینه توز،از میان لحظه های سلطه ی دیگران بگذرانی.



  • نویسنده: نسترن(پنج شنبه 84/12/11 ساعت 8:1 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   فرسایش
  • من که از درون دیوارهای مشبک شب را دیده امَ

    و من که روح را چون بلور بر سنگ ترین سنگهای ستم کوبیده ام

    من که به فرسایش خو کرده ام

    و من _ باز آفریننده ی اندوه

    هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود

    و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد َ

    زیرا نه من ماندنی هستم و نه او

    آنچه ماندنی ست ورای من و اوست.



  • نویسنده: نسترن(چهارشنبه 84/12/10 ساعت 7:7 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   رمیده
  • نمیدانم چه می خواهم خدایا

    به دنبال چه می گردم شب و روز

    چه میجوید نگاه خسته ی من

    چرا افسرده است این قلب پر سوز

    ز جمع آشنایان می گریزم

    به کنجی می خزم آرام و خاموش

    نگاهم غوطه ور در تیرگیها

    به بیمار دل خود می دهم گوش

    گریزانم از این مردم که با من

    به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

    ولی در باطن از فرط حقارت

    به دامانم دو صد پیرایه بستند

    از این مردم ، که تا شعرم شنیدند

    به رویم چون گلی خوشبو شکفتند

    ولی آن دم که در خلوت نشستند

    مرا دیوانه ای بد نام گفتند

    دل من ، ای دل دیوانه ی من

    که می سوزی از این بیگانگی ها

    مکن دیگر ز دست غیر فریاد

    خدا را ، بس کن این دیوانگی ها



  • نویسنده: نسترن(سه شنبه 84/12/9 ساعت 7:18 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   شروع
  • سلام



  • نویسنده: نسترن(سه شنبه 84/12/9 ساعت 5:18 عصر)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ساز دل
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 70358
    بازدید امروز : 3
    بازدید دیروز : 3
  •   مطالب بایگانی شده

  • بهار 1385
    زمستان 1384

  •   درباره من

  • نگاه اول
    نسترن

  •   لوگوی وبلاگ من

  • نگاه اول

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • صدای عشق
    خزون بی بهار
    اشکها و آرزوها

  •  لوگوی دوستان من




  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی